آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

شنا

قند عسلم گل خوشگلم سلام تولد 33 ماهگیت مبارک عزیزم   امروز اومدیم خونه مامی جون بخاطر اینکه وبلاگتو بروز کنم نت لب تاپ قطع بود.  همش با آقاجون توی حیاطی و باهاش ترانه میخونی گلم خیلی بهم وابسته شدی و هر موقع میگم برو خونه آقا جون با اینکه خیلی باهاشون راحتی ولی میگی تو هم بیا هر جا بخوای بری میخوای منم کنارت باشم  توی خونه هم همین طوری میخوای همیشه با هم باشیم و این موضوع کمی اذیتم میکنه و گاهی عصبی میشم. عاشق جارو کردن و گردگیری هستی خسته میشم وقتی بخوام کار کنم چون همش میخوای خودت انجام بدی و تمومی نداره ماشین سواری رو هم خیلی خیلی دوستداری و تا سوار میشیم میگی من رانندگی کنم  دیشب ه...
18 اسفند 1393

بارون

خدایا هزار بار شکرت  بالاخره بارون بارید امسال بارون ندیده بودیدم هرموقع هوا ابری میشد فقط چند قطره میبارید طوری که راحت میشد زیر بارون بایستی  حتی خاکی که روی درختا نشسته بود شسته نمیشد  ولی خدارو شکر چند روزه بارون خیلی خیلی خوب بود   همه سوپریز شدن و شادی کردن   روز جمعه صبح سالگرد ازدواج من و بابایی بود خواستیم بریم بیرون که بارون شدید گرفت سه تایی از توی بالکن نگاه میکردیم  خیلی زیبا بود  بعد یهو هوا صاف شد. مامی جون زنگ زد گفت هوا عالیه ما حتما میریم بیرون شما میاید ما هم از خدا خواسته سریع جمع کردیم رفتیم اخه پسرم دلش میخواست  چون صبح بهت گفته بودم میخوایم بریم بیرون دیگه بی قر...
3 اسفند 1393
1